تنهایی
بازم خسته و دل زده از همه اومدم سراغت... اما این بار نه می خوام از دلم بگم و نه از خودم... نمی خوام بگم که چقدر غصه دارم... نمی خوام درباره هیچ کدوم از اینا حرف بزنم.... می خوام از خودت بگم... می خوام بگم که چقدر مهربونی.... همیشه هستی..... اما من هیچ وقت بنده ی خوبی نبودم.... همیشه کمکم کردی.... ولی همیشه به خودم مغرور بودم که خودم این راهو پیدا کردم... تو مسیر زندگی تو راهمو روشن می کردی.... تو فانوس شبام بودی.... تو دستمو گرفتی،تو کمکم کردی تا دوباره بایستم... ولی حیف.... حیف.... حیف.... حیف که بنده ی خوبی نبودم... حیف که عزیز ترین و با ارزش ترین چیز زندگیم رو نادیده گرفتم.... تو بودی... مثل همیشه مهربون.... اما من چشمامو بسته بودم... گاهی فکر می کنم لیاقت خوبی هاتو ندارم... اما تو ارحم الراحمینی... وقتی به این جمله فکر می کنم،بدنم می لرزه... وقتی فکر می کنم تو چقدر مهربونی... ولی من... نمی تونم بگم چه حالی پیدا می کنم... فقط می تونم ازت بخوام که کمکم کنی.... خدایا جز تو کسی برام نمونده... کمکم کن.....
قالب رایگان وبلاگ پیچک دات نت |